13 آبان،روز دانش آموز بر دانش آموزان مبارک.
⌛️ امروز شنبه ۱۳
آبان ۱۳۹۶
۱۵ صفر ۱۴۳۹
۴ نوامبر ۲۰۱۷
?#قرآن سوره اسراء آیه ۲۳ : وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوٓا۟ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلْوَٰلِدَيْنِ إِحْسَٰنًا ۚ إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ ٱلْكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًۭا كَرِيمًۭا
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!
#حدیث امام کاظم (ع) : كمترين ثوابى كه به زائر امام حسين عليه السلام در كرانه فرات داده مىشود اين است كه تمام گناهان بخشوده مىشود. بشرط اين كه حق و حرمت ولايت آن حضرت را شناخته باشد.
مستدرك الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از كامل الزيارات، ص 138
به مناسبت سالگرد ازدواج #شهید_محسن_حججی
به مناسبت سالگرد ازدواج
#شهید_محسن_حججی ?
ساعت ۱۱صبح، روز پنج شنبه ۱۱ آبان، سال ۱۳۹۱
عروس خانوم و آقا داماد کنار هم نشسته بودند، روبرویشان سفره ساده و کوچکی بود.
ساده اما؛ باصفا.
کوچک اما؛ قشنگ و بیاد ماندنی.
آقا داماد سرش را آورد نزدیک تر.
آرام گفت:« در آینه چه میبینی؟»
عروس خانوم سرش را آورد بالا و توی آینه را نگاه کرد و گفت:«خودم و خودت را».
لپ های آقا داماد گل انداخت و گفت:«پس من و تو همیشه مال هم هستیم، بیا به هم کمک کنیم. کمک کنیم زندگی مون با بندگی خدا باشه، به سعادت برسیم و بعد هم شهادت».
حرف دل من هم همین بود، اصلا من هم همین را میخواستم.
پر پرواز….
محسن انتخاب دلم بود و تأیید عقلم.
انتخاب عاشقانه و عاقلانه ای بود.
اما نه، من اشتباه کردم.
محسن پر پرواز نبود، محسن خود پرواز بود.
نگاه و لبخندمان به هم تأیید خواسته محسن شد و آرزوی دل من.
محسن قرآن را برداشت ، به من نگاهی کرد و باز لبخند من. قرآن را باز کرد ،
سوره نور…
با صدای بلند خواند.
بسم الله الرحمن الرحیم….
من هم، همراهش زیر لب زمزمه کردم.
میهمان ها همه آمده بودند، عاقد شروع کرد….
النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی
دوشیزه محترمه، مکرمه…..
صدایش را فقط میشنیدم، خودم آنجا بودم ولی نبودم.
خوشحال بودم، روز محرم شدن مان، روز یکی شدن مان، شروع روز پرواز مان مصادف بود با ایام عید غدیر.
ما هم خودمان را به کاروان عشق رساندیم.
با صدای بلند یکی از خانمهای فامیل به خود آمدم.
?عروس خانوم قرآن میخوانند…
برای دومین بار؛ عروس خانوم رفتن از امامزمان اجازه بگیرن….
برای سومین بار؛ گفتم با اجازه امام زمانم و پدر و مادر و بقیه بزرگتر ها بله…
زندگی مان شروع شد؛
آن هم بدون گناه.
پنج سال گذشت و محسن به خواسته اش رسید.
بندگی خدا٬سعادت و شهادت. گوارای وجودت همسر عزیزم…
کار بصیرتی یک دانش آموز#آتش_به_اختیار
احسنت به بصیرت و قلب پاک این بچه
#آتش_به_اختیار
#روز_دانش_آموز_پیشاپیش_مبارک
پ.ن:آتش به اختیاریم.
آیا به حرفی که می زنیم ایمان داریم؟!عمل می کنیم؟!
تو جلسه روضه خانومها، خانم روضه خون رو به بقیه کرد و گفت:
به شوهراتون حق ازدواج مجدد بدین تا به گناه آلوده نشن…! ?
همین نصیحت کافی بود که یه خانومی بلند بشه و بره در گوش خانم جلسه ای بگه: خدا اموات شما رو بیامرزه که با این حرفت راحتم کردی، مونده بودم چجوری بهتون بگم..من زن دوم شوهرتون هستم
خانم جلسه ای از حال رفت و بیهوش شد..
خلاصه با کلی آب پاشیدن رو صورتش و ماساژ قلبی به هوش اومد..
خانومه بهش گفت اگر خودت به حرفات پایبند نیستی الکی مردم رو نصیحت نکن..من خودم شوهر دارم فقط میخواستم ببینم خودت به حرفهایی که میزنی ایمان داری و عمل میکنی یا نه؟