از بابایی درس اخلاق گرفتم.
?از بابایی درس اخلاق گرفتم?
در مراسم چهلم شهید بابایی که حضور داشتم ،یکی از مسئولین عالی رتبه که روحانی نیز بودن(که اسمی ازشون نمیبریم)سخنرانی میکرد و به حاضرین میگفت که :_(من از بابایی درس اخلاق یادگرفتم….من طلبه از شهید بابایی درس اخلاق یاد گرفتم…)
و ماجرا رو تعریف کرد که من به همراه شهید بابایی رفته بودیم به یکی از قرارگاه های عملیاتی و وقتی رسیدیم از ظهر گذشته بود و همه ناهارشون رو خورده بودن
و اتفاقا من هم حسابی گرسنه بودم چون از صبح حرکت کرده بودیم و حتی صبحانه نخورده بودیم و حسابی گرسنه بودیم…
وقتی رسیدیم به قرارگاه بعد از احوال پرسی اینا ازمون پرسیدن که ناهار خوردید یا نه؟؟!
و ما گفتیم: _نه..
و مسئولین قرارگاه رفتن و گوشت برامون کباب کردن و کباب داغ و تازه برامون آوردن..
همین که تا نگاه شهید بابایی به کبابها افتاد من زود شروع کردم به خوردن…
تا نگاه شهید بابایی به کباب ها افتاد یه لحظه مکث کرد و صورتش سرخ شد و ابرو هاش درهم رفت و رو به مسئول قرارگاه کردو گفت: _(این غذا رو از کجا آوردی؟؟؟ )
مسئول قرارگاه گفت: _این گوشت ها برای غذای شب سربازان و پرسنل هستش…
سپس بابایی گفت: _( برا چی اینو آوردی؟؟؟ گوشت غذای شب سربازارو کباب کردی آوردی برای من؟؟!!
همین نون و پیاز و یا ماست و یا حتی یه تیکه نون خالی میاوردی برام کافی بود، برا چی اینو آوردی؟؟؟
اون روحانی تعریف میکرد که : در حال قورت دادن لقمه کباب بودم که با دیدن این وضع حالم اصلا دگرگون شد ولی دیگه لقمه رو خوردم نمیتونستم برگردونم…ولیییی از اون حرکت شهید درس والایی گرفتم که باید اول از همه بفهمم ببینم اصلا غذا مال کیه؟؟غذا مال کسی دیگه است و من خوردم..ولی ایشون هیچوقت نمیخورد…
(با نهایت تشکر از امیر سرتیپ خلبان والی اویسی از قهرمانان تامکت و همرزمان نزدیک شهید بابایی)