بنویس با چشمان خیس....!
بابا نان داد؟ ?
بابا نای، نان دادن ندارد، بابا کار ندارد…!
بابا سهمی برای #استخدام ندارد…!
بنویس …….؟؟؟
آن بچه سرطان دارد….!
هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است،
خانه ی آنها پایین شهر است ،
اشک چشمهای مادرش مروارید دارد ،
بنویس……؟؟
تلاش ما بی ثمر است !
صاحب خانه بابا را جواب کرد…!
حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود ، اما…؟
بابای من پول قبض آب و برق را ندارد.!
?
بنویس……؟؟؟
نماز قضا دارد……. اما سفره ما غذا ندارد…!
بنویس……؟؟
اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما …،
سقف خانه ما چکه میکند….!
بنویس…….؟؟؟
پسر همسایه ما از گرسنگی “مرد” …! اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند..!
بنویس……؟؟؟
در سرزمین من همه..؟؟
یا سنگ میفروشند …!
یا سنگ میزنند ….!
یا سنگ می اندازند …!
یا سنگ دل اند …!
بنویس…….؟؟
مادران داغ دارن !
پدران بیمار !
بنویس ……!!
پدر “60″ساله ام نگهبان ویلای اقازاده “20″ ساله شده است ،
جوان هایمان از سر نیاز ادعای عاشقی می کنند !
دختر هایمان از نداری خود را الوده هوس نامردان می کنند
بنویس.زندگیمان چه سخت چه آسان ولی به اجبار می گذرد !
بنویس با چشمان خیس….