خوابی که واقعیتش دنیا بود...
? داستانک ?
بسیار زیبا ? ?
خوابی که واقعیتش دنیا بود?
مردی در خواب دید در جنگلی قدم میزند که شیر گرسنهایی به او حمله کرد و پا به فرار گذاشت.
ولی هر لحظه شیر به او نزدیکتر می شد که ناگهان چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.
ولی متوجه شد که در درون چاه ماری بزرگ دهن باز کرده و منتظر بلعیدن اوست.
مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه مشغول جویدن طناب هستند.
مرد که مطمئن بود هر لحظه ممکن است موشها کار خود را تمام کرده و در دهان مار بزرگ سقوط کند.
به دنبال راه چاره بود که مشاهده کرد در دیواره چاه لانه زنبوری است که از آن عسل سرازیر شده،
در همان حال شروع کرد به خوردن عسل و از شیرینی عسل لذت میبرد که ناگهان از خواب پرید.
فردای آن روز نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت چنین است:
? شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده…
? اژدهای انتهای چاه همان قبرت است…
? طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است…
? و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند…
مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای…
? حکایت ما و دنیا هم چیزی جز این نیست!!!!