داستان حمام منجاب
? داستان حمام منجاب ?
مردی در کنار درب خانه اش نشسته بود. خانمی به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم کرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى کرد، تا شاید شخصى را بیابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسید:
حمام منجاب کجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره کرد و گفت : حمام منجاب همین جاست . آن بانو به خیال اینکه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى زنا کرد.زن دریافت که گرفتار مرد هوسباز شده است ، حیله ای به ذهنش رسید و گفت :من هم کمال اشتیاق با تو بودن را دارم ، ولى چون کثیف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهیه کن تا با هم بخوریم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول کرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهیه کرد و برگشت ، زن را در خانه ندید، بسیار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند و همواره این جمله را مى خواند: … این الطریق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى که خسته شده بود، و مى پرسید راه حمام منجاب کجاست ))؟
مدتى از این ماجرا گذشت تا اینکه در بستر مرگ افتاد، آشنایان به بالین او آمدند و او را به کلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقین مى کردند او به جاى این ذکر، همان جمله مذکور را در حسرت آن زن مى خواند، و با این حال از دنیا رفت .
(نفل از کتاب عالم برزخ ص 41 یا کشکول شیخ بهائى 1/232)
نکات داستان:
الف- حمام رفتن مظهر پاکیست ولی نباید نشانی را ازهرکسی که به نظرمان خوب آمد پرسید(مسیرحق را نباید ازهر مرشدی پرسید)
ب- هرکس خواستار بقای عفت خویش باشد خدایتعالی در مواقع گرفتار شدن راه چاره را به ذهن آدمی می اندازد
ج- اگر شهوت وهوس ؛ ملکه وجودی آدمی شود موقع مرگ کار دستش
می دهدو…
? ? ? ? ? ? ? ?